سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فاصله...

و تو ای فاصله ای سخت عجیب.

واپسین های نفس های در اوج خوبی.

ای همانی که دلم سخت برایت دلگیر

وانگهی آرزوی دور و دراز

چه کنم با دل تنها دل تنگ

چه کنم یار زمانه چه کنم

تو که بر قله کوهی دشوار

تو که سودای نگاهت هموار

منم آن خسته که راهش گم شد

عمری آمد ولیکن به همان راه نرفته طی شد

ای حبیب...

آه از خستگی راه

و عمری گمراه

دستگیرم شو و دامن بده بر دست غریب

دست من پر

پر از میل و هوس

چه کنم با هوس دور و دراز

دیدن روی تو و خوش بودن

و برایت گفتن

لحظه ها راز و نیاز

آه این چیست به فکرم آمد

کفرگو من شده ام!

هوس دست نیازیدنی من را بین.

الامان از همه عمر که رفته ست امان

چه جوابی دارم

بدهم بر یارم

چه کنم بی عارم!

و هوا سخت برای نفسم ناهموار

سرفه های تکرار

بی نوا آن دلدار...


قدم های لرزان

بسم الحق

سلام

قدمهای آمدنم بوی گناه می دهد، ولی آمدم.

هزارگان درد بر دلم سنگینی می کند، دردی آسمانی.

باید اشک ریخت. اشک بر زیبایان عالم.ندبه کنندگان عالم کمک خواهند کرد مرا.

بر آنانی که دل بر صحیفه آسمان دارند.

عزیزی که عزت رنگ و هر چه از لعاب دارد، گدایی بومرنگ نقاشی را می کند که صفحه روی او را کشیده است...

کاش آمدنت اینهمه طول نمی کشید.

آقاجان....

ای که درهای آسمان بر دست تو بوسه زنند، تا بگشایی. آری اولیاء به روی تو چشم دوخته اند.

دستان آسمان گره به دستان تو دارد تا زمینیان را به عرش رسانی.

ای اولینِ دستانِ خدا بر زمین. هر آنچه از هستی است فدای تو ای خوب.

ای پدرانت پاک. یا نه، پاکی است که از پدرانت وجود گرفته.

آرامش هر آنچه هست، زود بیا.

آیا این منم که طلب آمدنت را می کنم؟!

ولی ای کاش می آمدی.

گوش به دعای من نکن، که هر آنچه گفته ام از عهد بازشکسته ام. خوبانت را ببین، که چه معصومانه برای لحظه ای بودنت ندبه می کنند....

بیا ای عزیز


آه مظلومیت...

... ومن از گوشه ای از این خاک سخن می گویم

و بدان درد،در آزار و غمم

که از آرامش این قوم ستم دیده هم در عجبم

و خدایا چه کنم با همه این بی هدفی

همه بر پول و پله،زور و ستم گفتن و خفتن، هیهات

من از افکار فکارم یارا پیوسته

...

و همان یار بدور از دیده

خسته

آزرده

تنها

دلداده حق است و حق او را یار

....

خستگی از همه اعضای تنم می ریزد

چه کنم آمده ام بلکه دری باز کنم

یا که با نغمه خوش خوان وفا ساز کنم

و چه می گویم من...

شعر است یا نغمه یا که نه درد دل است

بگذار از اول آغاز سخن ساز کنم

به خداوندی حق از همه این روی و ریا خسته شدم

چهره های رنگین

دستهایی کوتاه و جبینی درهم

یقه تا آخر دکمه بسته، آستین تا روی کف دست بلند

در یکی دست به تسبیح سخن گفتن ها

و در آن دیگر از عشق و صداقت گفتن

آه مظلومیت

و چه آسان به تو باید که پناه آوردن....

همین